تهیه و تنظیم ـ عباس کرم الهی
هم زمان با سالروز شهادت حضرت امام زین العابدین(ع) و ورود اسیران کربلا به کوفه ، سرپرست و پرسنل اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش با ادای احترام به بیرق های حرم امام حسین(ع) و ابوالفضل العباس(ع) برای شفاعت بیماران کرونایی دعا کردند .
به گزارش شوش نیوز ؛ به همت غلامعلی یاحسن از مداحان اهل بیت(ع) و یکی از بازنشستگان این اداره ساعت 10 صبح روز دوشنبه 10 شهریورماه1399 بیرق های حرم حضرت امام حسین(ع) و حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) در اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش و در یک فرصت استثنایی مورد ادای احترام سرپرست و پرسنل این اداره و سبب دعا برای سلامتی مقام معظم رهبری و شفاعت بیماران کرونایی شد .
رضا ذاکری سرپرست اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش ضمن قدردانی از غلامعلی یاحسن یکی از پیرغلامان شهرستان شوش به روضه ها و گریز های مکتوب شهادت امام سجاد (ع) اشاره کرد و گفت : دو جا امام چهارم داشت جان می داد یک جا در مجلس شام آن موقعی که حضرت سخنرانی کردند ، یزید ملعون خواست امام را به شهادت برساند ، زینب (س) خود را سپر قرار داد و فرمود : «اول من را باید بکشید ... .»یکی جایی هم وقتی آقا را از کنار شهدای کربلا عبور می دادند، حضرت زینب (س) نهیب زد به آقا و فرمود : ،« ای بقیه الماضی ! چرا چنین می کنید؟ ، شما تنها جا مانده اید ... .» امام زین العابدین (ع) فرمود : « مگر این بدن، بدن بقیه الله نیست، پاره پاره است ... .»
سرپرست اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان شوش افزود : امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: « در شام، هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.» 1 ) ـ ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند. 2 ) ـ سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس (س) را در برابر چشم عمه هایم زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (س) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر (ع) و پسر عمویم قاسم (س) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (س) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت. 3 ) ـ زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید. 4 ) ـ از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند. 5 ) ـ ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند. 6 ) ـ ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت. 7 ) ـ ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.
شایان ذکر است قرائت دعای فجر آقا صاحب الزمام(عج) پایان بخش این فرصت استثنایی و روحانی بود .